راه خوش بختی ویلیام شکسپیر
کشتی زندگانی: اضافهی تشبیهی(زندگانی به کشتی تشبیه شدهاست.) در جملهی«روزگار دریایی است»، آرایهی تشبیه به کار رفته است.
ساحل مقصود: اضافهی تشبیهی(مقصود به ساحل تشبیه شده است). مقصود: هدف، آرمان، آرزو مسلّماً: قطعاً، حتماً
جزر: کشیدگی آب دریا به هنگام روز. مد: بالا آمدن آب دریا با آمدن شب به خاطر نیروی جاذبهی ماه.
غنیمت شمردن: ارزشمند شمردن، گرامی دانستن بسا: چه بسیار غفلت: بیخبری، ناآگاهی اعماق: ژرفا، عمق
گذشته رفته و آینده نیامدهاست(آرایهی تقابل دارد) بیم مدارید: نهراسید، نترسید تاب و تحمّل: مترادف
فرط: زیادی، شدّت ارکان تشبیه را در جملهی«روزگار چون باد و ابر ناپایدار و گذراست» مشخّص نمایید.
تلف: تباه، هدر، نابود *آرایههای موجود در جملهی«کار امروز را به فردا میفکن» مشخّص کنید: 1- ارسال المثل 2- امروز و فردا(تضاد)
مسرور: شادمان، خوشحال برکات: نعمتها، یمن، بسیاری، ج برکت توکّل: تکیه، امید، اعتماد بارِ غم: اضافهی تشبیهی
اعمال و افعال: ج عمل و فعل تأمّل: تفکّر، درنگ، اندیشه عجول: شتابان تعلّل: درنگ، تأخیر، دست دست کردن
روا: جایز، شایسته روا داشتن: مجاز دانستن معیّن: مشخّص، معلوم نشاط و شتاب و اضطراب: مراعات نظیر
اضطراب: نگرانی سرد و گرم روزگار: کنایه از خوشیها و ناملایمات زندگی «سرد و گرم»آرایهی تضاد نیز دارد.
منحرف: کج شده از راه راست، کج رو، گمراه متانت: وقار، سنگینی پرخوف: ترسناک، وحشتناک
راهبر: راهنما، راهبرنده ایّام: روزگاران، ج یوم آیندگان: نسلِ آینده پایمال کردن: از بین بردن
کائنات: موجودات جهان، ج کائنه خطا: اشتباه مرتکب شدن: انجام کارِ منفی پاس داشتن: مراقبت کردن، نگهداری
ندامت: حسرت، پشیمانی انگشت به دندان گزیدن: کنایه از پشیمانی کردن ثمر: نتیجه، حاصل، بهره
سپری شدند: طی شدند، گذشتند محال: غیر ممکن، نشدنی
کتاب در جست و جوی خوشبختی، از لرد آویبوری، ترجمهی ابوالقاسم پاینده.
روانخوانی آن سویِ پنجره
بیان: گفتار توصیف کردن: شرح دادن خاص: ویژه دلانگیز: دلربا
دلباختهبود: دل بسته و علاقهمند شده بود. مرغ روح: اضافهی تشبیهی روح در اوج گرفتن به مرغ مانند شده است.
رضایت: خوشنودی حیرت: شگفتی، ناباوری قوّتِ قلب: نیرو و نشاط
هفده داستان کوتاه کوتاه از نویسندگان ناشناس، سارا طهرانیان (مترجم)، منصوره موسوی دیزکوهی (ويراستار)
الـهی جـانـب مـن کـن نـگـاهــی مـرا بـنما به سوی خویش راهـی
خدایا! سوی من نگاهی کن و به سوی خود راهی نشانم بده جانب: سمت و سو، طرف راهنمودن: راه نمایی کردن
نگاهـی کن که رو آرم به سویَـت رهی بنما که جا گـیرم به کـُویـَت
به من نگاهی کن تا روی به سوی تو بیاورم و راهی نشانم بده که در کوی تو جای بگیرم کوی: خیابان، کوچه
بـه ذکـر خـود بـلـند آوازهام کن رفـیـق لـطـفِ بـی انـدازه ام کن
به یاد کرد خودت مرا مشهور کن و لطف بیاندازهات را با من همراه کن. بلندآوازه: معروف، شناخته شده، مشهور رفیق: همراه
بـیـفشان از وضـو بر رویم آن آب که از غـفلت نماند در سرم خواب
با وضو آبی به صورت من بزن که در سرم خواب بیخبری باقی نماند. غفلت: بیخبری
بـه چـشم مرحمت سویم نظر کن شـفـیـع آخـرت ، خـیرالـبـشـر کن
مرحمت: لطف، مهربانی نظر: نگاه شفیع: شفاعت کننده، خواهشگر خیرالبشر: بهترین انسان(حضرت محمّد«ص»)
با چشم لطف و مهربانی بر من نگاهی کن و حضرت محمّد را شفیع من در روز قیامت قرار بده.
مولانا شمسالدین یا کمالالدین محمد وحشیبافقی یکی از شاعران نامدار سدهٔ دهم ایران است که در سال ۹۳۹ هجری قمری در شهر بافق چشم به جهان گشود. دوران زندگی او با پادشاهی شاه تهماسب صفوی و شاه اسماعیل دوم و شاه محمد خدابنده همزمان بود. وی تحصیلات مقدماتی خود را در زادگاهش سپری نمود. وحشی در جوانی به یزد رفت و از دانشمندان و سخنگویان آن شهر کسب فیض کرد و پس از چند سال به کاشان عزیمت نمود و شغل مکتب داری را برگزید. وی پس از روزگاری اقامت در کاشان و سفر به بندر هرمز و هندوستان، در اواسط عمر به یزد بازگشت و تا پایان عمر ( سال ۹۹۱ هجری قمری) در این شهر زندگی کرد.
درس بیست و یکم
جزر و مد- دریای توفانی- غنیمت شمردنِ فرصت- نتیجهی غفلت- تاب و تحمّل- فرطِ غرور- تلف کردنِ عمر- صرفهجویی- غمگین و مسرور- برکات و توکّل- صبور و عجول- تعلّل در کار- تفکّر و تأمّل- نشاط و اضطراب- عقل و متانت- خوف و خطر- سلسلهی کائنات- مرتکبِ خطا- انگشتِ ندامت- رنج و محنت- دائماً و غالباً- حسرت و ندامت- فروتنی و تواضع- دعای قنوت- رأس ایمان- درد و ألم- علم و پرچم- رسمالخطّ رایج- بلافاصله و به سرعت- عجول و پر شتاب- اهمّیّت زندگی- فرصتِ غنیمت- منحرف و انحراف- متوجّه خطا- اندکی تصرّف- راز موفّقیّت- تعطیلات هفتگی- قایقهای تفریحی- توصیفِ جزئیّات- مناظرِ دلانگیز- مراقبت از بیمار- رضایت و اطمینان- قوّتِ قلب- بالاخره- چشمِ مرحمت- خیرالبشر.
داستان
دقیق محاسبه کنید: مي گويند در زمانهاي دور پسري بود كه به اعتقاد پدرش هرگز نمي توانست با دستانش كار با ارزشي انجام دهد. اين پسر هر روز به كليسايي در نزديكي محل زندگي خود مي رفت و ساعتها به تكه سنگ مرمر بزرگي كه در حياط كليسا قرار داشت خيره مي شد و هيچ نمي گفت. روزي شاهزاده اي از كنار كليسا عبور كرد و پسرك را ديد كه به اين تكه سنگ خيره شده است و هيچ نمي گويد. از اطرافيان در مورد پسر پرسيد. به او گفتند كه او چهار ماه است هر روز به حياط كليسا مي آيد و به اين تكه سنگ خيره مي شود و هيچ نمي گويد. شاهزاده دلش براي پسرك سوخت. كنار او آمد و آهسته به او گفت: «جوان، به جاي بيكار نشسستن و زل زدن به اين تخته سنگ، بهتر است براي خود كاري دست و پا كني و آينده خود را بسازي.» پسرك در مقابل چشمان حيرت زده شاهزاده، مصمم و جدي به سوي او برگشت و در چشمانش خيره شد و محكم و متين پاسخ داد: «من همين الان در حال كار كردن هستم!» و بعد دوباره به تخته سنگ خيره شد. شاهزاده از جا برخاست و رفت. چند سال بعد به او خبر دادند كه آن پسرك از آن تخته سنگ يك مجسمه با شكوه از حضرت داوود ساخته است. مجسمه اي كه هنوز هم جزو شاهكارهاي مجسمه سازي دنيا به شمار مي آيد. نام آن پسر «ميكل آنژ» بود.
قبل از شروع هر کار فیزیکی بهتر است که به اندازه لازم در موردش فکر کرد. حتی اگر زمان زیادی بگیرد.
